من تنها هستم اما تنها من نیستم
بیا ای خسته خاطر دوست ! ای مانند من دلکنده و غمگین من اینجا بس دلم تنگ است  
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک با رضایت طرفین
برای تبادل لینک اول کلبه من رو با نام من تنها هستم اما تنها من نیستم و آدرس baya.LXB.ir لینک کن بعد مشخصات خود را در زیر بنویس . در صورت دیدن لینک کلبه من در سایت شما لینکتان به طور خودکار در کلبه من قرار میگیرد.





سلام خوبی؟؟؟؟؟؟

بدک نیستم نیمی خوشحال و نیمی ناراحت درست بعد تو بود تو رفتی یکی دیگه اومد آره با خودتم

بپرسم با اخم گفتش نچ بلند گفت گیر افتادم 110 نیستشا با خنده

من رفتم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا من رفتم ؟؟......چرا من رفتم ...؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تو ذهنم سوال پشت سوال این نبود پس کی می تونه باشه کی می تونست باشه

مشکلی داشتم نه از نظر جسمی از لحاظ طبیعی کار من نبود کار خدا بود ......

یکی منو بهوش آورد ازش ممنونم ....

صبر کن تو نبودی کی بوده پس ؟؟؟؟ خنده ....صدای خنده بود ... آره صدای خنده می اومد وقتی گقتی گشنیز

آره خنده بود هههههه ههه هه  بالاخره بگو دیگه چند نفر بودین بی معرفتا چند نفر به یه نفر

صبر کن تو نبودی پس چطوری ارتباط با من وصل شد ... یه سوال دیگه مامانم یه شماره بهم نشون داد

تو نبودی پس کی بوده

به من بگو کی بوده

خدا حافظ ....

خداحافظ

منو باور کن هوا برنداشته بود که این حرفا رو زدی اونروز من کار ندارم تو بودی یا نبودی ولی به دل و فکرت ربط داشت اینو ازش سوال کن که من مستحق این چیزا نبودم در ضمن روز اولم گفتم خانواده آدم نظرشون رو می گن دخالت نمی کنن



موضوعات مرتبط: غم نوشته های من دست نوشته های من نوشته های من
[ سه شنبه 12 دی 1391 ] [ 14:10 ] [ baya ]

بزن ، بکن ، بشور ........ تخریب کنه مرد نیست ولی مثل مرد حرف بزنه ..سوال کنه ولی از رفتن و گفته بود به چشاش نگاه نمی کرد چون باید یه روز می رفت هر اومدی رفتی هم داره یه نفر می گفت معتاد شخصی شدی ؟؟

گفتم آره قشنگ گفتش .....گفتش هر معتاد یه روز ترک می کنه

زدی تخریب کردی ولی شیرین بود همینش خوب بود که خالی شد

یه نفر می گفت .. من لقمه دهنش نبودم منو خرد می کرد که اندازه اش بشم

ولی شاید من نبودم  ........

دیدم نوشته بود اونم پیدا شد رفتم رفتش چون هر اومدی رفتی داره گفتم که نمیشه اونچیزی که اون می خواد

آره منتظره ولی اگه بود .........آه ..شماره رو رو دیدم خوشحال شدم گفتم خودشه ولی گفت عاطفه ایست که نمیشناسی  گفت حالا شناختی گفتم نه دیگه نمیشناسم شبی که ستاره زده بود ستاره ای شد حرفی نزد گفتم حواسم نبود گفتش کجا بود یادم رفت بگم به اینکه .................ولی جوابش یه چیز دیگه دادم بهش برخورد خفه شد

و باز زبان باز کرد و گفت تا حالا اینطور قانع نشده بودی از طرف من >>؟؟>>

فقط از این زجر کشیدم اونروز گفتم پاکش کن گفت در رابطه با من چه فکری کردی گفتم صاف مثل

آب بدون سنگ ریزه ولی ..............چند بار گفتم نشنید منتظره ولی منتظر چی ؟؟؟؟چند بار اومد و رفت ولی چیزی ندید و کسی  نشد منتظر بود ولی نیومد نیم ساعت دیر اومدم ولی نبود مادر خواهر یا پدر بیخیال من قدر دان

نبودم تو بزرگی ولی تخریب کردی ولی رسمش نبود زیر پا له کنی حداقل بزن بلند نشم نه اینکه زجر بدی

اینا رو بهش گفتم ولی بازم منتظر بود بازم انتظار بازم انتظار کمایی شدم خفه هم شدم ولی باور کنه یا نکنه

تو دیده ام هر کس رو اونو دیدم ولی باورش نشد هر لحظه ش یادمه بازم منتظر بودش بازم انتظار

گفتن تبریک گفته ولی اون لحظه من تبریک نخواستم زود قضاوت کردی بعضی چیزا رو نمیشه گفت رک هستم و بودم ولی نمیشه بعضی چیزا رو رک گفت عوارض داره رفتن عوارضش کمتره نفرین کن نفرین کن مثل همون یه ماه

ولی بازم داره با زجر شروع میشه تو اون لحظه خیلی چیزا عوض شد .. گفت اسمتو میشه بگی خندیدم گفتم بهش

ولی خندید و گفت منم گشنیزم ...............بازم منتظر بود بازم انتظار داشت انتظار ... انتظار ....


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من سخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ دو شنبه 11 دی 1391 ] [ 21:4 ] [ baya ]

گاهی آدما فرار میکنن....

از همه چی....

از زندگی...اطرافیان..عشق...

و حتی از اکسیژن....

دارم فرار میکنم....

ولی از چی...؟

نمیدونم....

شاید از خودم....

 

نه نه اصلا مطمئنن از تو یکی نه باشه خفه میشم بازم چشم مثل همیشه


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من دست نوشته های من نوشته های من
[ دو شنبه 11 دی 1391 ] [ 1:5 ] [ baya ]

من برای سالهای بعد می نویسم ....... سالها بعد که چشمان تو عاشق می شوند ......

افسوس که قصه مادر بزرگ درست بود ....... همیشه یکی بود و یکی نبود

اونی که بود بودو نبودش نبود اونی که نبود زدو همه رو سوزوند

همیشه یکی بود و یکی نبود


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من نوشته های من
[ یک شنبه 10 دی 1391 ] [ 23:56 ] [ baya ]
آدمها چه موجوداتی دلگیری هستند
وقتی سوزنشان را نخ میکنی
تا برایت دروغ ببافند ...
چقدر میچسبد سیگارت را در گوشه ای بکشی
و هیچ کس با خنده های تو / به عقده هایش پی نبرد
 

از آدم ها دلگیرم
که خوب های خودشان را از بد ِ تو / مو شکافی میکنند
و بدهایشان را در جیب های لباس هایی
که دیگر از پوشیدنش خجالت میکشند / پنهان میکنند
از اینکه ژست یک کشیش را میگیرند وقتی هوای اعتراف داری
و درد هایت را که میشنوند
خیالشان راحت میشود هنوز میتوانند کمی خودشان را از تو / کشیش تر ببینند

از آدم ها دلگیرم
وقتی تمام دنیایشان اثبات کردن است
همین که گیرت بیاورند
تمام آنچه را که نمی توانند به خورد ِ خودشان دهند به تو اثبات می کنند
به کسی غیر از خود / برتری هایشان را آویزان کنند
تا از دور به کلکسیون افتخاراتشان نگاه کنند
و هر بار که ایمانشان را از دست دهند / آنقدر امین حسابت میکنند
که تو را گواه میگیرند
ایمانشان که پروار شد با طعنه میگویند :
این اعتماد به نفس را که از سر راه نیاورده ام

از آدم ها عجیب دلگیرم
از اینکه صفت هایشان را در ذهنشان آماده کرده اند
و منتظر مانده اند تا تکان بخوری و ببینند به کدام صفت مینشینی
و تو را هی توصیف کنند ... هی توصیف کنند ... هی توصیف کنند
خنده ات بگیرد که چقدر شبیهشان نیستی
دردشان بیاید ... و انتقامش را از تو بگیرند ...
تا دیگر به آنها این حس را ندهی که کسی وجود دارد که شبیهشان نیست
از آدم ها دلگیرم
که گرم میبوسند و دعوت میکنند
سرد دست میدهند و به چمدانت نگاه میکنند
دلت ....
دلت که از تمام دنیا گرفته باشد / تنها به درد بازگشت به زادگاهت میخوری

دلم گرفته است ... همین را هم میخوانند و باز خودشان را
آن مسافر آخر قصه حساب میکنند ...



موضوعات مرتبط: غم نوشته های من درد دل با خدااحساسات من تجربه های منسخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ چهار شنبه 3 آبان 1386 ] [ 20:3 ] [ baya ]

خواستم از موندن بخونم و بنویسم

ولی نموندم

خواستم از رفتن بخونم و بنویسم

ولی نرفتم

موندم از کی بخونم و بنویسم

کسی نبود کسی نیست کسی نخواهد بود چون نه کسی می مونن و نه همه میرن

درد زیاده ولی مهم اونه که چیو درد بدونی

درد زیاده ولی مهم اینه از کدوم بخونی

من از چی بخونم از بی کسی

از در به دری

از بی وفایی

از چی؟

درد زیاده ولی عمقش مهمه !

درد زیاده ولی دردش مهمه !

آه .......................

گفتم کویرم ولی بزرگ نیستم

گفتم دریای سیاهم ولی باز هم بزرگ نیستم

گفتم چشمه باز هم بزرگه

گفتم رود ولی جریان ندارم

گفتم آبگیر دیدم جا ندارم

گفتم مرداب دیدم کسی ندارم

من از چی بخونم من از کدوم درد بخونم

همه درد دارن ولی اندازه دارن

من درد دارم ولی اندازه ندارم

ترازو

نه ترازو هم ندارم آخه هیچ ترازویی نمی خونه وزن درده منو

دلیل می خوام چرا نباید دنیا اومدنمون دست خودمون باشه ؟

چرا؟

چرا نباید مرگمون دست خودمون باشه و می گن جهنمی؟

چرا؟

چرا باید اونقدر که می خوام نباشم ؟

چرا اونقدر که می خوام داشته باشم ندارم ؟

چرا ؟چرا؟چرا ؟........................................

چرا اونچیزی رو که من می خوام همه دارن ولی من ندارم

چرا باید زندگی واسه خیلیا جور دیگه بشه و واسه من اینطوری

چرا باید واسه یکی از آسمون بباره و برای من از زمین میاد بیرون

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ولی با این همه وجود باز هم می گم بی خیال .....بی خیال .......بی خیال .... بیخیال


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من درد دل با خداسخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ چهار شنبه 9 آذر 1390 ] [ 15:4 ] [ baya ]

روی قلبی نوشته بودن شکستنی است مواظب باشین ، ولی من روی قلبم نوشتم شکسته است ، راحت باشید !


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من احساسات من سخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ سه شنبه 19 مهر 1390 ] [ 18:25 ] [ baya ]

 

نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه میلغزد ، ولی باران نمیدانند که من دریایی از دردم ، به ظاهر گرچه میخندم ولی اندر سکوتی تلخ میگریم

درد من

کس چه داند ز دل من

آیین زندگی بود جدایی

مرگ بود حل مشکل من 

مشکل من تا حل نشود

مثل شمع می سوزد دل من

من شمعم با دلم بازی کردن سوزناک است روزگار

ولی کس نسوزد جز دل من 


( شعری از دفتر خاطراتم نوشته خودم بود که با حال امشبم خیلی شبیه )‌



موضوعات مرتبط: غم نوشته های من سخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ چهار شنبه 13 مهر 1385 ] [ 20:48 ] [ baya ]

آن روز که باران عشق می بارید ملاقاتش کردم آنقدر خوشحال شد که خودش را در آغوش من انداخت گفت بگو که دوستم داری.دستهای بلند وسفیدش رو گرفتم به لبان سرخش بوسه زدم اما نگفتم که دوستش دارم در دیدار بعدی اشک درچشمانش حلقه زد سر به سینه ام شد گفت بگو که دوستم داری؟موهایش را نوازش کردم اما باز نگفتم که دوستش دارم.ماه ها گذشت و در بستر بیماری افتاد با چند شاخه گل میخک به دیدارش رفتم صدایش بغض آلود در گوشم می گفت بگو که دوستم داری؟می ترسم هیچگاه این کلمات رااز زبانت نشنوم گلها رو به موهایش آویختم و بوسه ای به لبانش زدم باز نگفتم و رفتم.دفعه آخر که به دیدنش رفتم روی صورتش پارچه ای سفید کشیده بودن وحشت زده پارچه رو کنار زدم تازه فهمیدم که چقدر دوستش دارم


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من تجربه های منسخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ یک شنبه 3 مهر 1390 ] [ 14:13 ] [ baya ]

ماهیان شهر ما ...از کوسه هم وحشی ترند.... بره های این حوالی... گرگ را هم میدرند...!!!

پشت سر ...! پشت سر جهنمه....

رو به رو ...!روبه رو... قتل گاه آدمه...!!!


موضوعات مرتبط: احساسات من تجربه های منسخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ یک شنبه 3 مهر 1390 ] [ 14:10 ] [ baya ]

می گویند اینجا دنیایی مجازی است . . . هستند کسانی که از دنیای واقعی خسته شده اند . . . ...اما اینجا هم دل بستن هست . . . ... اینجا دردها لمــــــــس نمی شوند، فقط احســــــــاس می شوند . . . اینجا روزگــــارش زیاد بی رحم نیست . . . دل کندنش آسان تر است . . . اینجا هـــــم . . .


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من احساسات من تجربه های منسخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ یک شنبه 3 مهر 1390 ] [ 14:7 ] [ baya ]

دل ناله کند از من ، من ناله کنم از دل ، یارب تو قضاوت کن دیوانه منم یا دل . . . ؟


موضوعات مرتبط: درد دل با خدااحساسات من سخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ یک شنبه 3 مهر 1390 ] [ 13:45 ] [ baya ]

به كجا باید رفت؟ ز كه باید پرسید؟ واژه عشق و پرستیدن چیست؟ جان اگر هست چرا در من نیست؟ من كه خود می دانم راه من راه فناست قصه عشق فقط یك رویاست اه ای راه سكوت اه ای ظلمت شب من همان گمشده ی این خاکم به خدا عاشق قلبی پاكم.


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من احساسات من دست نوشته های من نوشته های من
[ یک شنبه 3 مهر 1390 ] [ 13:44 ] [ baya ]


شب را دیده ای که چگونه ستارگان می رقصند  

روز را دیده ای که چوان آرمیدگان آمده اند و می تازند  

فرق تو در این است که دیده تو در این تاریکی ، روشنایی 

می دانی ، می دانی که شب هنگامی که ستارگان می رقصند  

روبهان شکار می کنند و گرگان زوزه می کشند  

و گهی گرگان در لباس میشان ، میشان را می خورند  

ای را هم می دانی که در همان شب هنگامی که همگی می خوابند 

بدان خواب شب هنگامی که همگی بیدارند  

 

فریاد می کشند و ناله می کنند و از بهر خوبان میبازند.




موضوعات مرتبط: غم نوشته های من تجربه های منسخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ چهار شنبه 30 شهريور 1390 ] [ 10:21 ] [ baya ]

 

می خواهم تنها بمانم  

 

ساکت و غمگین شعری بخوانم 

 

غمگین چه باشم ............؟؟؟؟؟؟ 

قلبی هست که آرامشم هدیه می کند  

چشمانی که دریا را به ارمغان می آرند  

شکوفه های آسمان را و سپیده را  

تا شاخه های مهربانی تو میوه دهد  

غمگین چه باشم ؟ پریشان چه ؟ 

 

""" ولی افسوس که این گزافه گویی ها ......



موضوعات مرتبط: غم نوشته های من دست نوشته های من نوشته های من
[ یک شنبه 30 شهريور 1390 ] [ 8:37 ] [ baya ]


رنگ گل و صوت بلبل اگر چه دلفریب است ولیکن به نزد کران و کوران به جوی نیرزد ولیکن گلستان اگر چه مثال نی چوپانی دلکش است ولیکن  که کلاغان و کرکسان را ناخوش است ........ 

چه گویم که نگفته باشم و چه نویسم که ننوشته باشم  

متمع سخن کش کم و متعرض و سخن کش بسیار . 

ای برادر دینی و دوست یقینی چه کنم ؟؟ 

از افاضل زمان چنانکه رسم است نخواستم  عیب ها و ضعف های من را با برگ انجیر و تمجید بپوشاند .



موضوعات مرتبط: دست نوشته های من نوشته های من
[ یک شنبه 27 شهريور 1390 ] [ 1:36 ] [ baya ]


آه ......آه 

دلم میخواهد گریه کنم ولی افسوس که از گریه کردن مشکلی حل نخواهد شد نه تنها حلال مشکل نیست بلکه غرور و مردانگی مرا لگد مال خواهد کرد و به نیستی خواهد کشید . در این زندگی پر تلاتم که تنها پول و در هم و دینار و زرق و برق زندگی را زیبا و قشنگ می کند و دیگر از عاطفه ها و دوستی ها و صفا و صمیمیت که در سایه الطاف الهی بود خبری نیست و اگر آن زمان سپری شده که  اگر در سفره های مردم نان و یک کاسه آب ، و قدری نمک بود شاکر درگاه ذات احدیت بودند و سپاس لطف او می کردند . دنیایی که معلوم نیست و مجهول است بس عمر منو شما ساعتی یا روزی و یا روزگاری باشد . 

آیا سزاوار است که به جای خنده ها و لبخند های قشنگ دیو سیاه کدورت ها حاکمیت کند و شیاطین قلوب پاک و بی آلایش ما را که جای خداوند بزرگ است پر کند و بر امیال شوم خود پیروز و سرافراز شود و من و تو را این خط مشی الهی که در سینه ها داریم نهی سازد . 

روزگاران بسیاری ست که من زندگی را آغاز کرده ام و ادامه داده ام تا به امروز بر من گذشت این ایام پر مخاطره و فراز و نشیب . گرچه نیت ما پاکترین بوده و همیشه با ذکر خدداوند بزرگ بودیم و صبح از بالین خواب بیدار می شویم و با کمک او روز را به شب می رسانیم و در تاریکی شب با ذکر و یاد خداوند سر بر بالین خواب می گذاشتیم . 

 


موضوعات مرتبط: سخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ یک شنبه 27 شهريور 1386 ] [ 1:35 ] [ baya ]

خدایا

کودکی که می داند گریه های مادرش، تن فروشی های خواهرش، دست های پینه بسته پدرش و گرسنگی خودش، همه از بی پولیست، چگونه در مدرسه بنویسد که علم بهتر است



موضوعات مرتبط: غم نوشته های من درد دل با خداتجربه های مندست نوشته های من نوشته های من
[ یک شنبه 27 شهريور 1385 ] [ 1:27 ] [ baya ]

کم کم یاد خواهی گرفت تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را اینکه عشق تکیه کردن نیست

و رفاقت، اطمینان خاطر و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند

و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند.

کم کم یاد میگیری که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری

یاد می گیری باید باغ ِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.

یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی که محکم باشی پای هر خداحافظی

 

 

یاد می‌گیری که خیلی می‌ارزی


موضوعات مرتبط: سخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ یک شنبه 27 شهريور 1390 ] [ 1:25 ] [ baya ]


خدا گفت: لیلی یک ماجراست، ماجرایی آکنده از من. ماجرایی که باید بسازیش.

شیطان گفت: تنها یک اتفاق است. بنشین تا بیفتد.

آنان که حرف شیطان را باور کردند، نشستند و لیلی هیچ گاه اتفاق نیفتاد. مجنون اما بلند شد، رفت تا لیلی را بسازد.

خدا گفت: لیلی درد است. درد زادنی نو. تولدی به دست خویشتن.

شیطان گفت: آسودگی ست. خیالی ست خوش.

خدا گفت: لیلی، رفتن است. عبور است و رد شدن.

شیطان گفت: ماندن است. فرو رفتن در خود

. خدا گفت: لیلی جستجوست. لیلی نرسیدن است و بخشیدن.

شیطان گفت: خواستن است. گرفتن و تملک.

خدا گفت: لیلی سخت است. دیر است و دور از دست.

شیطان گفت: ساده است. همین جایی و دم دست.

و دنیا پر شد از لیلی های زود. لیلی های ساده اینجایی. لیلی های نزدیک لحظه ای.

خدا گفت: لیلی زندگی ست. زیستنی از نوعی دیگر.

لیلی جاودانگی شد و شیطان دیگر نبود. مجنون، زیستنی از نوعی دیگر را برگزید و می دانست که لیلی تا ابد طول می کشد


موضوعات مرتبط: درد دل با خدانوشته های من
[ یک شنبه 30 شهريور 1390 ] [ 10:0 ] [ baya ]

شده بود  

اما حسنک هنوز به خانه نیامده بود  

حسنک مدت زیادی است که به خانه نمی آید  

به همین دلیل است که در کتابهای دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد ....


موضوعات مرتبط: سخنان من نوشته های من
[ یک شنبه 27 شهريور 1390 ] [ 1:10 ] [ baya ]

 

 

با وفا باشی جفایت می کنند

بی وفایی کن وفایت می کنند

مهربانی گرچه آیینی خوش است

مهربان باشی رهایت می کنند



موضوعات مرتبط: احساسات من تجربه های منسخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ یک شنبه 27 شهريور 1390 ] [ 1:6 ] [ baya ]

 

 

 

 

 

هیچوقت مغرور نشو ............. برگ ها وقتی می ریزن که فکر میکنن طلا شدن

 


موضوعات مرتبط: سخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ یک شنبه 27 شهريور 1390 ] [ 1:5 ] [ baya ]

شایع بود زنی برای عشق نا فرجام خود ، خود را به قتل رسانده بود  

بزرگی گفت : 

او خود را به سبب عشق به خویشتن کشت . 

باری او عاشق کسی نبود است چه اگر عاشق کسی بود هرگز چنین بلایی را بر سر خود 

نمی آورد  

عشق یعنی آرزوی ایثار ، نه امید به ستاندن . عشق هنر خلق کردن چیزی با استفاده از توانمندی های معشوق است . زیرا به آنچه دیگران گرامی می دارد و طلب می کند نیاز است آدمی همواره یارای آن دارد که پس چنین چیز برآید . 

اشتیاق سیری ناپذیر دوست داشته شدن شباهت اندکی نیز به عشق راستین ندارد . 

 

 

عشق به خویشتن همواره نوعی از قتل نفس نشان دارد .


موضوعات مرتبط: تجربه های منسخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ شنبه 26 شهريور 1390 ] [ 23:39 ] [ baya ]


 یه مطلب طنز ولی همچین یه خورده ............. 

به در می گم که دیوار بشنوه این مطلب مفهوم زیادی نیست فقط ظاهر این مطلب رو نبینید فکر در باطنش کنید ببینید چی می خوا بگه و چی ازش باید بگیری  

مطلب باحالیه امیدوارم بخونید و نظرتون رو بگید آخه من خیلی دوست دارم نظراتتون رو در مورد نوشته هام بدونم  

 

 

 

درد دل رو تو ادامه مطلب می تونید بخونید امیدوارم چند لحظه ای از غمی اگه دارین دورتون کنه 

 و یه خورده به فکر برین که چرا ...............


موضوعات مرتبط: دست نوشته های من نوشته های من
ادامه مطلب
[ شنبه 26 شهريور 1390 ] [ 23:31 ] [ baya ]

یه مرد وقتی گریه می کنه که کمرش شکسته باشه
یه مرد وقتی میشکنه که وقتی قبلش که قلبش سنگ شده باشه
قلب یه مرد وقتی سنگ می شه که بهش فشار بیاد
وقتی سنگ می شه که که اونقدر بهش فشار اومده که عادت می کنه که دیگه فشار قبل کاریش نمی کنه
اونقدر بهش فشار مییاد که که می شکنه که کمرش خورد میشه  که دیگه نابود می شه


خیلیا اینطور شدن خیلیا


               آدم چقدر دووم داره                  دلش چقدر طاقت داره


              وقتی که دلتنگی بیاد                گریه پیشش کم میاره


موضوعات مرتبط: دست نوشته های من نوشته های من
[ شنبه 26 شهريور 1385 ] [ 23:6 ] [ baya ]


اولین روز دبستان بازگرد 

شادی آن روزها بازگرد 

باز گرد ای خاطرات کودکی 

بر سوار اسب های چوبکی 

درسهای سال اول ساده بود 

آب را بابا به سارا داده بود 

مانده در گوشم صدای چون تگرگ 

خش خش جاروی بابا بر روی برگ 

همکلاسهای من یادم کنید 

باز هم در کوچه فریادم کنید  

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود  

جمع بود ولی تفریقی نبود  

ای دبستانی ترین احساس من  

باز گرد این مشقهای را خط بزن


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من سخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ شنبه 30 شهريور 1390 ] [ 9:30 ] [ baya ]
درباره وبلاگ

من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم اگر به خانه ی من آمدی ، برای من ای مهربان ! چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم
امکانات وب

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 2
بازدید کل : 176743
تعداد مطالب : 184
تعداد نظرات : 95
تعداد آنلاین : 1